شدنی است...؟
بادی بوزد و
بارانی ببارد و
خاکی به هوا بلند شود و
درختان به رقص در آیند و
بلبل بخواند و
آنشی بیفروزیم
در کنج آپارتمان پنجاه و چند متریمان؟
داشتم به تئاترهایی که کار کردیم و کلی تمرین رفتیم و اجرا نشد فکر میکردم... چه تئاترهایی بود و اجرا نشد... به "بیایید و برقصیم" و "آن مرد در باران رفت"... به رضایی که دیگر نیست و باید منتظر بود تعطیلی، چیزی باشد تا بیاید و به ما سری بزند... به گروهی که چقدر صمیمی بودیم... به نقش هایی که چقدر آرزو داشتم در این کارها بازی کنم و نگذاشتند...به بُعد دوم پدری که به دخترش توسط کارفرمایش تجاوز شده بود، البته داوطلبانه(!) از طرف دختر تا پدر ترفیع بگیرد و از این منجلاب در بیاید و زندگیشان بهتر شود تا خودش آسوده تر باشد و پدر بو برده و کارفرمای بی همه چیز را کشته و حال دارد بازجویی می شود... به نویسنده ای که در رویای زدن حرفی بود که فقط با نوشتن میتوانست بزند و در آخر هم نگذاشتند... به دانشگاهی که میشد ساخت... به این که چقدر کار نیمه تمام کردیم که نشد... به این که پایان نامه ام را چکار کنم...؟! به این که چقدر کار نیمه تمام دارم که اگر این ها تمام شود به کارهای مهمترم برسم... و به حرف رضا که می گفت:" آخ اگر این هم تمام بشود فلان میکنم و بهمان میکنم...یادم بیاید همه چیزهایی که میخواسته ام به خیر و خوشی سپری شوند تا به کارهای مهمترم برسم...و بعد از سپری شدن همه این اتفاقات دوباره همه کارها به اندازه هم مهم بوده اند...دوباره همه کارها بی اهمیت بوده اند..."
به این که همین؟؟!! جدی جدی همین...؟
آخرش هم باز به این نتیجه می رسم که کار زیاد است، همه را بی خیال، "بیایید برقصیم"...
پ.ن: عنوان مطلب نام آهنگی به زبان فرانسه است از یک خواننده ی بلژیکی به نام Stromae. این عنوان به معنی این است:
"پس ما می رقصیم"
این هم متن شعر آن به زبان انگلیسی...
نقطه ی اوج هر فواره ای همچنین آغاز نقطه ی انحطاط آن است...
۱- اونایی که بازیشون خیلی خوبه...
۲-اونایی که بازیشون خیلی بده...
اما باید دونست دسته دوم خطرناکترن...
یکی جهان و دومی هم حماقت انسان...
تازه در مورد اولی مطمئن نیستم."